ریحانه ی بهشتی مرواریدی در صدف آرشيو وبلاگ نويسندگان جمعه 30 فروردين 1392برچسب:, :: 14:30 :: نويسنده : زهرا
جوان خیلی آرام ومتین به مرد نزدیک شدو با لحنی مودبانه گفت :ببخشید آقا ! من می تونم یه کم به خانم شما نگاه کنم ولذت ببرم ؟ مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود ، مثل آتشفشان از جا در رفت ومیان بازار و جمعیت ، یقه ی مرد جوان را گرفت و عصبانی ، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود ، او را به دیوار کوفت و فریاد زد :مرتیکه ی عوضی مگه خودت ناموس نداری ... خجالت نمی کشی ؟ اما جوان خیلی آرام ، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و واکنشی نشان دهد ، همان طور مودبانه و متین ادامه داد : خیلی عذر مخواهم فکر نمی کردم این همه عصبانی و غیرتی بشین ، دیدم به خاطر وضع ظاهری خانومتون دارن بدون اجازه نگاه می کنن و لذت می برن ، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ... حالا هم یقمو ول کنید ،از خیرش گذشتم !. مرد خشکش زد ... همان طور که یقه ی جوان را گرفته بود ، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد .
نظرات شما عزیزان: پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
|||
|